پسران مشرقی

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 29450
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1


اینم عاقبت صحبت کردن خانمها با موبایل...!!!

نويسنده: علی احمدی تاريخ: پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:عاقبت صحبت با موبایل, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فتوکارهای طنز سرشماری!!!


ادامه مطلب
نويسنده: علی احمدی تاريخ: پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:طنز,سرشماری, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عکسهای فوق العاده بامزه از حیوانات...!!!


ادامه مطلب
نويسنده: علی احمدی تاريخ: پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:حیوانات,عکس بامزه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تصاویری از طراوت و زیبایی در حد بینهایت !


ادامه مطلب
نويسنده: علی احمدی تاريخ: پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:طبیعت,عکس هایی از طبیعت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مادران و كودكانشون...!

 


ادامه مطلب
نويسنده: علی احمدی تاريخ: سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:حس مادري, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نقاشی های کودکانه ننه صنوبر

 ننه صنوبر مهدور 76 ساله مدتی است که با کشیدن نقاشی های کودکانه ی خود در محله یافت آباد و امام زاده حسن (ع) تهران به امرار معاش می پردازد .

 

 


ادامه مطلب
نويسنده: علی احمدی تاريخ: سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:مادر بزرگ نقاش,نقاش مادر بزرگ, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به این میگن هنرمند خودت قضاوت کن!!!

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 


ادامه مطلب
نويسنده: آوین رمضاني تاريخ: یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کسی که شیطان را به حیرت واداشت.
روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که  انسانی نیابم که بتواند مرا به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردم.
نیم دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد.
 

 


ادامه مطلب
نويسنده: آوین رمضاني تاريخ: یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نمک خوردن و نمکدان...
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
 

ادامه مطلب
نويسنده: آوین رمضاني تاريخ: یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کم کم داره یادم میره
 
گروه گل یاس

کم کم داره یادم میره ؟؟؟
 
يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو!
 تو تازه از پيش خدا اومدی ……….
به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من کم کم داره يادم مي ره؟؟؟؟؟؟
نويسنده: آوین رمضاني تاريخ: شنبه 28 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to easternboys.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com